وزن ادله معارض تفسیر موضوعی در میزان نقد

پدیدآورسیدهدایت جلیلی

نشریهمجله مصباح

شماره نشریه8

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 461 بازدید
وزن ادله معارض تفسیر موضوعی در میزان نقد

سید هدایت جلیلی

چکیده

روی آوردن مفسران به تفسیر موضوعی-به منزله یک روش توانمند در فهم قرآن-در یک قرن اخیر بی سابقه بوده است.این اقبال، مورد نقد و احیانا اعتراض پاره‏ای دیگر از مفسران قرار گرفته است.ناقدان در سیر رد تفسیر موضوعی عمدتا بر اصل حکمت الهی و اصالت ساختار فعلی قرآن و جغرافیای توقیفی آیات و نیز پاره‏ای از احادیث که در آن از عمل ضرب قرآن به قرآن نهی شده تکیه کرده‏اند.نویسنده در این مقاله، ضمن کاوش در مناط اعتراض و مفاد نقدها، و توجه دادان به سنخ ماهیت معرفت و حیاتی و غایتی که ساختار حاضر قرآن متوجه آن است و نیز اشاره به روش تفسیر موضوعی و مبانی آن، خطاها و سستی‏های این نقدها ر آشکار کرده، و در دیگر گام، تفسیر موضوعی را مصداقضرب قرآن به قرآننیافته است.
در عین حال، این قلم بر آن نیست که تفسیر موضوفی توان آن را دارد که از هر نقد محتملی سربلند بیرون آید و این دفتر، همچنان بر روی ناقدان و تفسیر پژوهان گشوده است.
یکی از خرده‏هایی که بر روش تفسیر موضوعی گرفته‏اند و بسان یک برهان علیه این روش اقامه می‏کنند بر کیفیت اسلوب و ساختار قرآن مبتنی است.اتکای به اسلوب و ساختار آیات سوره‏های قرآن در جهت ذم و نکوهش و رد تفسیر موضوعی می‏تواند به دو شکل و صورت طرح شود:
صورت خام و ابتدایی آن دو مقدمه و یک نتیجه در بر دارد.مقدمه اول:
سبک و اسلوب آیات و سوره‏های قرآن هر چه باسد، مسلما موضوعی نیست.مقدمه دوم:خداوند به مقبضای حکمت عمل می‏کندنتیجه این دو مقدمه این خواهد بود:موضوعی کردن آیات قرآن با مقتضای حکمت خداوندی در تعارض است.بنابراین تفسیر موضوعی نمی‏تواند مجاز و مفید باشد و گام نهادن در این وادی در شتناک خدمت به قرآن نیست. (1)
خواجه پندارد که خدمت می‏کند
بی خبر از معصیت جان می‏کند.
اما در صورت پخته و اصولی این اشکال ، طرح مقتضای حکمت خداوندی جای خود را به جغرافیای آیات داده است.گویی ترجیح داده شده به جای طرح یک مسأله متافیزیکی، پای نکته‏ای علمی به میان آید و گفته شود:جغرافیای آیات به گونه‏ای است که اجازه تفسیر موضوعی را نمی‏دهد.آیات در یک بستر جغرافیایی قرار دارند و از جهت لفظ و معنا با قبل و بعد خود مرتبطند و روش کلام و فضای حاکم بر آیات در فهم آیات دخیل است. (2) آیات قرآن هر کدام همچون درختی هستند که در خاک سرزمینی ریشه دارد؛از آب و هوای آن محیط تغذیه می‏کند و عوامل جغرافیایی در چگونگی آن تأثیر دارد.همان گونه که مطالعه آن درخت و بررسی میوه آن نمی‏تواند صرف نظر از محیط نشود و نمای آن مسیر باشد، آیات قرآن نیز چنین است.از دیگر سو، در تفسیر موضوعی، جغرافیای طبیعی آیات لحاظ نمی‏شوند و در این روش، هندسه طبیعی و فعلی آیات به هم می‏خورد و آیات در ظل ترکیب هندسی جدید(جغرافیای مصنوعی)فهمیده می‏شوند.چنین فهمی نهایتا ابتر، ناقص و معوج خواهد بود.لذا می‏بینیم روش تفسیر موضوعی از ارائه فهمی صائب از کلام الهی عاجز است.
در کنار این دو گونه استدلال لازم است سری به وادی نقل نیز بزنیم.در بعضی روایات، به روشنی از فهم قرآن و نوع خاصی از برخورد با آن، که در زبان روایات از آن به‏ ضرب القرآن بعضه بعضاتعبیر شده، اشارت رفته و شدیدا مورد نهی و نکوهش واقع شده است.پاره‏ای از افراد تفسیر قرآن به قرآن را مصداق این روایات دانسته و روش کار تفسیر قرآن با قرآن راضرب القرآن بعضه بعضاتلقی نموده‏اند. (3) با عنایت به مشابهت نسبی روش تفسیر موضوعی با روش تفسیر قرآن به قرآن، این اشکال می‏تواند متوجه روش تفسیر موضوعی نیز باشد (4) و به کمک آن دو استدلال عقلی مذکور نیز بشتابد.پاره‏ای از این روایات را مؤلف محترممبانی و روشهای تفسیر قرآنآورده است. (5) به لحاظ تشابه مفهومی این روایات به ذکر دو نمونه آن بسنده می‏کنیم:
سیوطی در الدر المنثور به نقل از جدّ عمرو بن شعیب می‏گوید:
سمع رسول الله صلی الله علیه و آله قوما یتدارؤون فقال:انما هلک من کان قبلکم بهذا ضربوا کتاب الله بعضه ببعض و انما نزل کتاب الله یصدّق بعضه بعضا فلا تکذبوا بعضه ببعض.فما علمتم منه فقولوا و ما جهلتم فکلوا الی عالمه. (6)
رسول خدا-که درود خداوند بر او و خاندانش باد-شنیدند گروهی‏[در مورد قرآن‏] اختلاف کرده‏اند، فرمودند:پیشینیان شما به واسطه این عمل هلاک شدند، پاره‏ای از آیات کتاب خدا را با پاره‏ای دیگر به هم آمیختند، در حالی که کتاب خدا نازل شده تا پاره‏های مختلف آن، یکدیگر را تصدیق کند، پس در پی تکذیب پاره‏های آن به واسطه یکدیگر نباشید. آنچه از آن می‏دانید بیان کنید و آنچه را که نسبت بدان آگاهی ندارید به آگاهش وا گذارید.
همینطور از امام صادق نقل شده که فرمود:
ما ضرب رجل القرآن بعضه الاکفر (7)
هیچ شخصی، پاره‏ای از قرآن را با پاره‏ای دیگر به هم نیامیخت مگر اینکه کافر شد. بدین ترتیب ملاحضه می‏کنیم روش تفسیر موضوعی با این دلیلهای عقلی و نقلی معارض روبروست لذا اگر روش تفسیر موضوعی بخواهند در میان مفسران و اندیشمندان نکته بین دینی بر مسند قبول تکیه زند و قدر بیند و بر صدر نشیند، باید ساحت خود را از این اشکالات دور نشان دهد و از عهده پاسخ منطقی و درست آنها بر آید و این فهم بر ذمه روش شناس تحقیق در متون مقدس است که با حوصله و تأمل درخور، استحکام ادله معارض فوق را بیازماید و در روایات مذکور نیز از حیث توانایی معاضت آنها با روش تفسیر موضوعی کاوش نماید.
روش اصولی آزمودن استحکام ادله عقلی معارض-که ذکرش رفت-تأمل در مناط احتجاج و روش استدلال آنهاست.دو استدلال مذکور را از این حیث می‏آزماییم:
در استدلال نخست، هر دو مقدمه در جای خود صحیح است اما نتیجه‏ای که گرفته شده به لحاظ منطقی لزوما از آن دو مقدمه بر نمی‏آید.اگر کسی درآید و بگوید، مقتضای حکمت خداوند این است که خود انسانها قرآن را به گونه موضوعی تفسیر کنند.آن دو مقدمه با این سخن هیچ معرضتی نخواهد داشت.لذا می‏بینیم، این دو مقدمه در مقابل دو نتیجه کاملا معارض، ساکت است پس لازمه منطقی این دو مقدمه، آن نتیجه نیست.
ثانیا اگر بتوان آن نتیجه را گرفت هیچ مانعی باقی نمی‏ماند که این نتیجه را هم بگیریم ک نه تنها تفسیر موضوعی بلکه هر گونه تفسیر و ترجمه مانند اینها با متقضای حکمت خداوندی معارض است برای اینکه قران به صورت تفسیر شده نازل نشده و به زبانهای مختلف نیز نیامده است.پذیرش چنین استدلالی نتایجی به گردن ما خواهد گذاشت که آن نتایج پذیرفتنی نیست. توسل به حکمت خداوند در این استدلال به هیچ وجه راهگشا نیست.حکمت خداوند اصطلاح مبهمی است بدین معنی که ما پیشاپیش و به گونه پیشینی نمی‏توانیم حدوث یا عدم حدوث حادثه‏ای را حکمت خداوند بنامیم اما همین که حادثه‏ای رخ داد آن وقت می‏گوییم حکمت خداوندی چنین اقتضا کرد.اما اگر حادثه‏ای رخ نداد چطور، آیا می‏توانیم عدم وقوع حادثه‏ای را از جانب خداوند معارض حکمت خداوند بدانیم؛به عبارت دیگر آیا همه امور حکیمانه را باید خداوند انجام دهد؟مسلم چنین نیست.اقتضای حکمت خداوند را در فعل خداوند خلاصه کردن، نمی‏توان معنای مقبولی داشته باشد.طبیعت، فعل خداوند است و مقتضای حکمت او.ولی این نکته، هرگز دال بر این نیست که برای شناخت و مطالعه، دست تصرف در آن نبریم.درست است که خداوند، خود، قرآن را تفسیر نکرده اما این هرگز، مانع نیست که بشر هم نباید قرآن را تفسیر کند و همینطور است ترجمه آن.اما اگر برای تفسیر و ترجمه جواز عملی صادر شد دیگر هیچ منعی از این حیث برای تفسیر موضوعی باقی نخواهد ماند.چرا که تفسیر موضوعی هم نوعی تفسیر است.پس استدلال اول از استحکام منطقی بر خوردار نیست.
ممکن است همین اشکال دفع شده به گونه‏ای دیگر مطرح شود:در تفسیر ترتیبی، تفسیر به گونه‏ای است که مفسر در آن از نظم و تربیت آیات و سوره‏ها پیروی می‏کند.عدم متابعت از اسلوب و ساختار قرآن برای مفسر جایز نیست و این کاری است که مفسران در روش تفسیر موضوعی بدان دست می‏یازند. (8)
اساس این استدلال، تکیه بر یکحقیقتبرای رسیدن به یک امراعتباریاست. تکیه بر یکاستبدون تبیین چرایی آن نمی‏تواند دلیل قانع کننده و متکای یکباید باشد.برای پیروی از یکامر حادثو راهیابی بدان باید تحلیلی از آن داشت و در جستجوی چرایی آن بود.پیروی شکلی و ظاهری بدون ارائه یک معیار و بدون اتکا به یک سری موازین، خصلتی اخباری و تحجر آلود است.باید دید چرا ساختار قرآن چنین شده و چرا به گونه دیگری در نیامده است و اساسا آیا می‏توانست به گونه‏ای دیگر باشد؟
ملاحظه می‏شود که گشودن گره این بحث در این نکته نهفته است که ببینیم چرا قرآن با اسلوب و ساختار کنونی است و چرا به قالب و ساخت دیگریمثلاموضوعینازل نشده است.چرایی ساختار کنونی قرآن از دو حیث و دیدگاه قابل تبیین است:
تبیین ماهیتی تبیین غایی قرآن هر اسلوب و ساختاری که به خود گرفته از یک سو، بر ماهیت و ینخ معرفت و محتوایی مبتنی است که در بر دارنده آن است و از دیگر سو، بر غایت و هدفی که بر آن متوجه است؛به عبارت دیگر، ادعای ما این است:هم ماهیت و مجرای معرف قرآنی و هم غرضی که در نازل شدن قرآن لحاظ شده، هر دو در ساختار و اسلوب کنونی قرآن به تمام قامت تأثیر کذاشته است.ساختمان آیات و سوره‏ها از یک سو با وحیانی بودن آن به گونه‏ای تنگاتنگ مرتبط است و از دیگر سو، با هدفی که قرآن دنبال می‏کند.تبیین گونه ارتباط اولی را تبیین ماهیتی و بررسی وجه ارتباط بعدی را تبیین غایی نام می‏نهیم.
تبییت ماهیتی:در یک مقایسه سطحی بین نوشته‏های بشری-اعم از نثر و شعر-با قرآن، تفاوت آشکاری میان ساختمان آنها مشاهده می‏شود.نگاه تاریخی به آثار بشری نشان می‏دهد که آدمی بطور طبیعی به سوی نظم دادن بیشتر به نوشته‏های خود گام زده و سعی فراوان خویش را در کنترل از پراکنده‏نویسی و خودداری از انتقال آشفتگی ذهن به کاغذ، آشکارا نشان داده است به گونه‏ای که امروزه دانشمندان، کنترل عنان قلم و سخن و استقامت بر موضوع مورد تحقیق و پرهیز از آمیزش آن با حواشی را از خوبیهای اثر تلقی می‏کنند و در این اندیشه‏اند که جامعیت و مانعیت را در یک‏جا گرد آورده‏اند.طالبان علم و دانشجویان نیز از استادان خویش و بزرگان علم، چنین انتظاری دارند.آنها متوقعند صاحب علم، اندوخته‏های علمی خویش را پیرامون یک موضوع خاص بطور کلاسیک و دسته‏بندی شده طرح کند و جوانب آن را با پرهیز از تداعی معانی‏ها و زواید بکاود و در نهایت، دامن سخن خویش را برچیند و نتیجه و چکیده نظر خویش را ارائه کند و صدالبته این انتظار و توقع، معقول و بجاست.
اما از سوی دیگر، وقتی با این دید در قرآن نظر می‏کنیم، درمی‏یابیم با یک متن کاملابیگانه از آن انتظار روبرو شده‏ایم و آنچه را که حسن تلقی کرده‏ایم در آیات سوره‏های قرآن نمی‏یابیم. نبودن نظم و اتساق ظاهری، عدم تلائم آیات و سوره‏ها، ناپیوستگی و جسته و جسته بودن آیات حدیثی نیست که بر ساخته مستشرقان باشد.این نکته بسی پیش از اینها احساس می‏شده است. (9)
اکنون، سؤال این است:سرّ تفاوت ساختار آیات و سوره‏های قرآن به آثار بشری چیست؟پاسخی که ما ارائه می‏کنیم چنین است:سر این تفاوت در ماهیت و مجرای دوگانه علوم و معارف آنها نهفته است.قرآن ماهیتی و حانی و غیر اکتسابی دارد و از طریق وحی بر قلب مبارک پیامبر اکرم(ص)نازل شده است ولی علوم بشری از جنس اکتسابند و به طریق مدرسی و مکتبی اندوخته می‏شوند.نظم بشری معلول عقل و هوش بشری است و نظم قرآن محصول و معلول وحی و الهام و سیطره جذبه و هوش ربایی خداوند است
ذره ای از عقل و هوش ار با من است
این چه سودا و پریشان گفتن است
چونکه مغز من زعقل و هش تهی است
پس گناه من در این تخلیط چیست؟
نه گناه او راست که عقلم ببرد
عقل جمله عاقلان پیشش بمرد (10)
این دوگونه ماهیت معرفتی هر کدام قالب در خور خویش را ساخته‏اند:
باده از ما مست شد نی ما ازو
قالب از ما هست شد نی ما ازو (11)
ملاحظه می‏کنید همچنان سخن ازنظم قرآنمی‏رانیم و بر آن نیستیم که قرآن نظمی ندارد.البته و صد البته، نظم مألوف بشری را ندارد و این سخن به هیچ وجه نافی نظم ویژه قرآن نیست.ابیاتی که از مولانا آوردیم می‏تواند بیانگر این نکته باشد.مولوی در ضمن این ابیات مدعی است دچار سودا و پریشان‏گویی است اما ما در عین این پریشانی، نظم آشکاری در همین بیان او می‏بینیم، حافظ نیز آنجا که می‏گوید:
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می‏نوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
سخن تناقض نمایی‏ (lacixodarap) Lرا بر زبان می‏راند و این پریشانی را با نظم قابل جمع می‏بیند.تعبیر پارادوکسیکال و تناقض نماینظم پریشانمی‏تواند تعبیری بشری از نظم الهی قرآن باشد.
در واقع، سر اینکه بیان قرآن مکتبی و مدرسی نیست، این است که ماهیت و طبیعت آن اکتسابی و تعلیمی نیست و ساختار خاص قرآن از اوازم و حیانی بودن آن است و از سوی دیگر، سر اینکه بشر از آوردن سوره‏ای همانند سوده‏های آن عاجز است می‏تواند این باشد که آن ساختار، زاده علوم اکتسابی نیست و قطعامایه‏ای از وحی و الهام طلب می‏کند.
تبیین غایی:عموم صاحبان اثر از آفرینش اثر خویش هدفی را دنبال می‏کنند. اصولا، صورت اثر و آفریده باید به گونه‏ای باشد که آن هدف و غایت را تأمین نماید.این سخن در باب فعل خداوند نیز به گونه‏ای باشد که آن هدف و غایت را تأمین نماید.این سخن در باب فعل خداوند نیز به گونه‏ای تام و تمام صدق می‏کند.قرآن مخلوق خدا و کتاب اوست.قطعاهدفی که خداوند از فرو فرستادن پیامبران و نازل کردن کتابهای آسمانی داشته، در ساختار و اسلوب کتابها تأثیر زیادی گذاشته است؛به دیگر سخن، این‏گونه بودن ساختار آیات و سوره‏ها، عین هدف قرآن است نه چیزی ورای آن، غایت کتاب با خود کتاب دو چیز نیست.این کتاب چنان نازل شده که غایتش با او و در درون اوست، غایت سر خود است نه اینکه غایتی از بیرون بر او تحمیل شود.
هدفی که متون آکادمیک و علمی دنبال می‏کنند، طرح یک مسأله و بحث پیرامون آن است.تمام همت نویسنده این متون، صرفگردآوریمواد خام در یک راستا و سرانجام، رسیدن به یکداوریمی‏گردد.جهت همه امور به سوی یک هدف واحد است و هرچه که‏ به استخدام درمی‏آید بدین منظور است و از این دیدگاه بدو نگریسته می‏شود.تفسیر متون مقدس اعم از قرآن نیز از این دستند.مفسران تمام همت خویش را در فهم بیشتر و بهتر از متون مقدس و ارائه منسجم آن به خواننده به کار می‏بندند.اما هدف این کتاب کدام است، آیا این غرض با هدف ما آدمیان همانندی دارد؟مسلمانه.پیامبران بر مسند تعلیم مدرسی تکیه نزده‏اند.ساختار قرآن، ساختار یک بعدی و خطی نیست و پیگیری یک خط باریک معنایی در آن دیده نمی‏شود.سبک قرآن همچون حرکت ناپیدای غنچه‏ای نیم شکفته است که سیری دوری و دایره‏ای و فواره‏وار دارد.ساختمانش تو در تو است، در همه سو می‏گسترد و همه ابعاد وجودی انسان را احاطه می‏کند و از همه سو خواننده را می‏پاید و این همه، به این خاطر است که قرآن یک شأن و یک بعد ندارد.آنچه قرآن به اعتراف خودش سرشار از آنهاست: انذار، تبشیر، ذکر، شفاء، بیان هر چیز، هدایت و رحمت، نور مبین، برهان و ...است.طبیعی است اگر یک کتاب بخواهد این همه شئون را با هم و تنیده درهم داشته باشد، ساختار و اسلوب خاصی را طلب می‏کند و آن سبک بشری مدرسی به هیچ وجه نمی‏تواند متحمل و دربرگیرنده این همه شئون باشد و این جامعه بر آن اندام ذوابعاد تنگی خواهد کرد.
ساختار فعلی قرآن جامعه‏ای است که به اندام محتوای ذوابعاد آن-که ناظر به همه ابعاد روحی و جسمی بشری است-دوخته شده است.قرآن هم معلم است هم مزکی؛هم منذر است و هم مبشر؛هم هادی است و هم رحمت، هم نور مبین است و هم برهان قویم؛هم معرفت بخش است هم احساس برانگیز و تعهدآفرین؛هم عقل را تغذیه می‏کند و هم عاطفه را سیراب و در عین حال سهم دل را هم به خوبی ادا می‏کند.همه اینها شئون و چهره‏های گوناگون قرآنند و آیات و سوره‏های قرآن جمیع آنها را دربردارد.
خلاصه اینکه، ساختار فعلی قرآن، محصول همدستی جمیع شئون قرآن است و چیزی ورای آن و بیگانه از آن نیست و این شئون همان تجلی و آینه هدف و غایت کتاب الهی است. اجمالادر تبیین چرایی ساختار کنونی قرآن از دو بعدماهیتوغایتسخن گفتیم و دانستیم چرا قرآن به سبک و اسلوب فعلی درآمده است.در سطور پیشین پیروی از اسلوب و ساختار قرآن را، منوط به داشتن تحلیل و ارائه معیار و میزان نمودیم.اکنون وقت‏ آن رسیده که بپرسیم آیا با چنین تحلیلی از چرایی ساختار قرآن باز جای پیروی از سبک و اسلوب ظاهری قرآن هست، مگر معرفت ما و حیانی است و مگر غایتی که به سوی آن روانیم با غایت کتاب الهی یکی است که متابعت و پیروی را توجیه کند.
اگر غایت و هدف ما درفهممنحصر شود و آن هم فهم و دستیابی به مجموع قرآن پیرامون یک موضوع فکری یا عملی، آیا می‏توانیم همان اسلوب و ساختار قرآن را در فهم و رسیدن به نظر نهایی قرآن کافی و وافی بدانیم، در مقام عرضه به جامعه بشری چطور، آیا در مقام عرضه فهم خود می‏توان دقیقامطابق ساختار قرآن عمل کرد؟در این صورت باید برای ارائه نظر قرآن پیرامون یک موضوع تفسیر ترتیبی مجموع آیات سوره‏ها را بی کم و کاست عرضه کنیم.حال آنکه می‏بینیم چنین کاری غایت و هدف ما را تأمین نمی‏کند.پس فهم بشری ما و غایتی که در پی آن هستیم، روش خاص و وفادار به غرض را اقتضا و الزام می‏کند و پیروی از قرآن از این حیث بی‏معنا و بی‏مورد است.بدین ترتیب سخن در مناط احتجاج و شکل استدلال اشکال اول در رد تفسیر موضوعی را پایان یافته تلقی می‏کنیم و به تأمل در روش استدلال دوم می‏پردازیم:
دستاویز اصلی استدلال دوم، جغرافیای آیاتاست.مدعا این است که روش تفسیر موضوعی نه تنها به جغرافیای آیات وقعی نمی‏نهد بلکه آیات را در هندسه جدید و جغرافیای مصنوعی قرار می‏دهد و این موجبات فهم معوج و نادرستی را از قرآن قراهم می‏آورد.
اشکالی بنیادین براین است دلال وارد است و آن ناشی از عدم فهم صائب تفسیر موضوعی است.این خطا تا حدی زاده قصور خود مفسران موضوعی است.متأسفانه کسانی در تفسیر موضوعی از فرط ساده‏انگاری تعریف مشخصی از تفسیر موضوعی ارائه نکرده و در ارائه روند کار خود سادگی و خامی به خرج داده‏اند.
روشن است وقتی مفسر موضوعی از سر ساده‏انگاری بگوید:ما آیات متشابه‏الموضوع را از سراسر قرآن گردآوری می‏کنیم و در کنار هم قرار می‏دهیم آنگاه به مطالعه آنها می‏نشینیم و در نهایت امر به فهم نظر قرآن درباب آن موضوع می‏رسیم، صد البته بر این تعریف، اشکال عدم جغرافیای آیات وارد است.این اشکال ناشی از همین خام نگری‏ و ساده‏انگاری است.برخلاف ظاهر امر، تفسیر موضوعی بسیار پیچیده و عناصر خودآگاه بسیاری در آن دخیل است.
نکته‏ای که در این میان روشنگر است و می‏تواند پاسخگوی استدلال فوق باشد این است که تفسیر موضوعی گردآوری فهمهاست یعنی در تفسیر موضوعی، اینفهمها هستند که کنار هم گرد می‏آیند نه آیات.ظاهر امر این است که آیات متشابه‏الموضوع در کنار هم گرد آمده‏اند و درست همین ظاهر بینی، بعضی را راهزنی نموده اما در واقع، گردآوری و گزینش آیات مسبوق برداشتن فهمی جداگانه از یکایک آیات است.اگر فهم خاصی از آیات نداشته باشیم دستمان در کار گزینش بسته خواهد بود.پس در مقام گردآوری نیز به فهمی از آیات نیاز داریم که گردآوری و گزینش ما را میسر می‏گرداند.در واقع، تفسیر موضوعی کنار هم آمدن فهم ما از آیات است.فهمها چون رودخانه‏های مختلف به یک دریا می‏ریزند و آن وقت فهم برگزیده‏و سازگار مبتنی بر مجموعه فهم های مفرد به دست می‏آید.
از آنجا که هر کدام از آیات، جداگانه در بستر و جغرافیای طبیعی خودشان فهم می‏شوند و سپس فهم‏ها گرد هم می‏آیند.اشکال عدم عنایت به جغرافیای طبیعی آیات و اعوجاج فهم در سایه تفسیر موضوعی خود به خود برطرف می‏گردد.
اما روایاتی که از آنها تعارض با تفسیر موضوعی درک شده، نیز محتاج تأمل است.در دو روایت-که در صفحات پیشین آمد-و مانند آن دو، عملضرب‏القرآن بعضه ببعض شدیدامورد نهی و نکوهش واقع شده است.ضرب‏القرآن بعضه ببعضهرچه باشد، در یک چیز با تفسیر موضوعی مشترک است و آن اینکه در سرشت هر دو کارنوعی مقارنه آیات نهفته است.اگر روشن شود هر دو مقارنه از زک سنخ و نوع است، طبعاتفسیر موضوعی، مصداقضرب‏القرآن بعضه ببعضخواهد بود.
سنخیت و نوعیت مقارنت به مبنا و مبادی آن برمی‏گردد و بسته به این است که ما چه نسبتی بین آیات قائل باشیم.مبنایی که قرآن کریم در این باره ارائه می‏کند سازگاری و عدم معارضت بین آیات است.چنانکه در این آیه شریفه می‏خوانیم:
ولو کان من عند غیر الله لو جدوا فیه اختلافاکثیرا (12(
خداوند در این آیه مدعی است هیچگونه اختلافی بین آیات دیده نمی‏شود و محتوای همه‏آیات با هم هماهنگ، همسو و سازگارند.در کلام امیرالمؤمنین علی(ع)هیز چنین مضمونی را شاهدیم، ایشان می‏فرمایند:
ان الکتاب یصدق بعضه بعضا (13) پاره‏ای قرآن، مؤید یکدیگرند و در جای دیگر می‏فرمایند:
و ینطق بعضه، یشهد بعضه علی بعض (14) پاره‏های قرآن با یکدیگر سخن می‏گویند و گواه(صدق)همدیگرند هرگاه کسی با این مبنا در کار مقارنت و آمیختن آیات برآید، از آیات جز همخوانی، همسویی و همسخنی توقع و انتظار دیگری نخواهد داشت و تلاش فراوان خود را به کار خواهد بست تا این همسخنی و همنوایی آیات را دریابد.اما اگر مبنا دگرگون شود و این دیدگاه تغییر نماید و کسی با قرآن همدلی نکند و به مفاد آیه فوق گردن ایمان خم نکند و در جستجوی تعارض و تناقض میان آیات برآید-گرچه جهدش قرین توفیق نخواهد بود-اما نوع گردآوری و آمیختن آیات البته به گونه‏ای دیگر درخواهد آمد.
در واقع، اختلاف در مبنا، روند کار را با هدفها و توقعات مختلفی می‏آمیزد گرچه صورت کار یکسان بنماید.اختلاف تفسیر موضویی باضرب‏القرآن بعضه ببعضاختلاف در مبناست.یکی از مبانی تفسیر موضوعی سازگاری معنایی پاره‏های قرآن است.اما چنان که از روایات مذکور برمی‏آید مبنای ضرب‏القرآن بعضه ببعض عدم سازگاری معنایی و معارضت آیات با یکدیگر است.به این دلیل که پیامبر اکرم(ص)در همان روایت مذکور تأکید می‏فرمایند:
و انما نزل الکتاب الله یصدق بعضه بعضافلاتکذبوا بعضه ببعض کتاب خدا{به گونه‏ای‏}نازل شد تا پاره‏های آن یکدیگر را تصدیق کند پس پاره‏های آن را به تکذیب یکدیگر فرامخوانید
مشاده می‏کنیم پیامبر اکرم(ص)برای در این عمل، اشاره به مبنای ناصحیح آن می‏کند و به عزم صحیح و تنقیح مبنای آنها برمی‏آید و آنها را فرامی‏خواند که آیات را از دیدگاه دیگری ببیند.پس آنچه در این روایات از آن نهی شده و عمل بدان موجب کفر تلقی شده است، تفسیر موضوعی نیست بلکه ادعای نسبت تکذیب بین آیات قرآن و اعتقاد به عدم سازگاری بین پاره‏های آن و گردآوری و آمیختن آیات بریا اثبات چنین اعتقادی است و این برخلاف تصور نویسندهمبانی و روشهای تفسیر قرآننه به معنای مردود شمردن تفسیر قرآن به قرآن است و نه مطرود دانستن تفسیر موضوعی.

پی‏نویسها:

(1)استدلال مذکور به روایتها ذیل آمده است:
شما باید قرآن را به ترتیب بخوانید تا به مقصود آن برسید.اگر کتاب نویسنده‏ای را از آخر یا از وسط شروع به مطالعه کنید و بعد به نقد و ایراد بپردازید، مؤلف کتاب، نقد شما را نمی‏پذیردو می‏گوید: بر اساس تنظیم من نخوانده‏ای، قرآن نیز طرحی دارد و مقصودی یا اگر به ترتیب خواندی و اولش را اول و آخر آن را آخر، طرح و پیام آن را می‏فهمی وگرنه، نه... فقهای ما اجازه نمی‏دهند، ترتیب قرآن به هم بخورد، می‏گویند:به همین صورت توقیفی است(مجله حوزه، شماره 38-37، ص 74، مصاحبه با حجه‏الاسلام سید محم موسوی خوئینی‏ها)
استاد محترم دکتر سید محمد باقر حجتی نیز سخنی بدین مضمون دارند:
ممکن است عده‏ای بیایند و مطالعاتی در زمینه قرآن صورت بدهند و بر این اساس مشغول مطالعه شوند که این تقریبامی‏شود تفسیر موضوعی که از جهت مطالعه علمی و بازدهی عملی بسیار خوب است اما از نظر ارشادی باید در نظر گرفت چرا خداوند دور سوره‏ها حصار کشیده و برایش مرز قائل شده و ما هم باید به همین ترتیب این سوره‏ها را بخوانیم.لذا می‏بینیم که در این ترتیب آیاتسری وجود دارد. (کیهان فرهنگی، سال 6، شماره 1، ص 5)
ایشان می‏افزایند:
ما...واقعامعتقدیم که این سوره‏ها یک مجموعه واحد را تشکیل می‏دهند.حتی اگر به نظر برسد که از مطالب متنوع و عناصر مختلف تشکیل شده، باید دانست که تشکیل این سوره از این عناصر خاص حتما
قدارایحکمتاست.(همان)
(2)چنین استدلالی را با این مضمون می‏خوانیم:
اما با روشی که من دارم، هر جمله‏ای تا در طرح کلی، جایش مشخص نشود معنای واقعی‏اش فهمیده نمی‏شود؛معنایی می‏رساند، ولی آیا در طرح کلی هم همین معنی را می‏دهد؟معلوم نیست.البته تفسیر موضوعی را من رد نمی‏کنم، آن هم یک فرضیه و نظریه است.هرکس باید دلائل فرض خودش را بازگوید.ولی این سؤال برای من مطرح بود که اگر جایگاه آیه را در نظر نگیریم و مجرد از ماقبل و مابعد، به آن بپردازیم و با آیات دیگری، که آنها هم مجرد از ماقبل و مابعد خود شده کنار هم قرار دهیم، آیا همان معنایی را خواهد رساند که این آیه را در ارتباط با طرح کلی و ترتیی قرآن درنظر می‏گیریم، این قابل تأمل و بررسی است(مجله حوزه، شماره 38-37، ص 73، مصاحبه با حجه‏الاسلام سید محمد موسوی خوئینی‏ها)
در همین زمینه، استاد عبدالکریم بی آزار شیرازی، سخن یکی از متفکران را مورد استفاده قرار داده است، ایشان می‏نویسد:
...پروفسور عرفان شهید در مقاله خود با عنوان‏ sisegexe cinaruQ fo noitubirtnoC.A می‏نویسد: توجه به همبستگی آیات یک سوره در تفسیر قرآن بسیار حائز اهمیت است، چه تجربه آیات قرآن و تفسیر هر یک جدای از تمامی، بیش از هر چیز برای قرآن زیان‏آور است.مقالات و بررسیها، دفتر 48-47، مقاله نطق و تکلم در قرآن، ص 124
استاد بزرگوار دکتر سید محمد باقر حجتی در طرح اشکال بر روش موضوعی در تفسیر بدین نکته پای فشرده‏اند:
...البته شاید به این خاطر بوده است که این آیه نیرویی برای زنده کردن آیه دیگر داشته و این دو در کنار هم قادر به ایجاد حرکتی تازه و جدی بوده‏اند.کیهان فرهنگی-سال 6، شماره 1، ص 5 )
(3)عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 188، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، دی 1366
(4)...از نظر ما قرآن بر خالف احادیث و مباحث فقهی دارای نظم و ترتیب خاصی است و بر هم زدن ترتیب آیات در بعضی از روایات تحت عنوانضرب القرآن بعضه ببعضبه شدت نهی شده است.
(بی آزار شیرازی، عبدالکریم، مقالات و برسیها، دفتر 48-47، ص 126، مقاله نطق و تکلم در قرآن)
(5)مبانی و روشهای تفسیر قرآن، ص 189 و 190
(6)همان، به نقل از:الدراالمنثور، ج 2، ص 149، دارالفکر، بیروت، 3.14 ه.ق.
(7)همان، به نقل از:بحارالانوار، ج 89، ص 39.
(8)ر.ک:پی نویس 2.
(9)مسأله عدم تلائم و ناپیوستگی ظاهری بسیاری از سوره‏ها و آیات قرآن به قدری آشکار است که نیازمند احتجاج نیست و به جای استناد به آرای دیگران، کافی است خوانندگان را به تأمل در هر سوره و صفحه از قرآن دعوت کنیم.با این حال بد نیست بدانید:سیوطی در اسباب النزول، در بیان سبب نزول آیه 88 از سوره اسرا(یا بنی اسرائیل)به این مسأله اشاره کرده است.همین طور، تیترهای مکرر و ثابتنظمدر تفسیر مجمع البیان-که در ذیل آن ربط نامعلوم و یا دیریاب آیات را به یکدیگر توضیح داده است، - شاهد مدعای ماست.همچنین، اختصاص بحث مستقلی در الاتقان(تألیف جلال الدین سیوطی)به مسأله توجیه نحوه تلائم آیات، بیانگر همین نکته است.
(10)مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، دفتر پنجم.
(11)همان، دفتر اول، بیت 1812
(12)نساء/82
(13)علی(ع)، نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 18
(14)همان، خطبه 133

مقالات مشابه

بازخواني تفسير موضوعي آيت الله جوادي آملي

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسهیلا پیروزفر, زهرا طالبی

روش شناسی تفسیر موضوعی در روایات اهل بیت (ع)

نام نشریهتفسیر اهل بیت (ع)

نام نویسندهعلی راد, مسعود حسن‌زاده گلشانی

تفسیر موضوعی قرآن کریم از امتناع تا امکان

نام نشریهبلاغ مبین

نام نویسندهعباس زراع بیدکی

ماهيت تفسير موضوعي

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمصطفی کریمی